ای نشسته پیش رویم ترک آغوشم مکن
با همه دلبستگی هایم فراموشم مکن
گرمی بستان دل از شمع آئین تو بود
با نگاه آتشینت سرد و خاموشم مکن
ای نگاه خسته ام را مرهمی بودی مرو
این چنین با بی محلی از محل ما مرو
من به تو بسیار مدیونم مرو
روزگاری با تو مدهوشم مرو
می روم رفتن برایم جایز است
در مرام من نشستن باطل است
می خزم می لولم اما، ساکن اینجا نیستم
در نظام من گسستن لازم است
بال و پر هایم همه بشکسته است
طاقت از کف رفته است، من خسته ام
می روم من دل خوشی هایم کم است
دوستانم مردمان نا کسند
می روم اینجا سرای من نبود
جایگاه آرزوهایم نبود
من شکستم با دروغ و با فریب
سینه ام شد جایگاه بی کسی
حرفی از رفتن مزن رفتن خطاست
خانه ویران است رفتن اشتبا ست
با من از رفتن مگو دردم دو چندان می شود
در میان آه من راه تو لغزان می شود
با من از رفتن مگو دل در رکابت تشنه است
از برای با تو بودن بال وپر بشکسته است
با من شوریده حال زار از رفتن مگو
از افول آیینه این گونه بی پروا مگو
حرفی از رفتن مزن رفتن علاج کار نیست
فاصله افزون مکن وقتی که ره پیدا نیست
نظرات شما عزیزان:
|