من آن درخت خشکم وُ تو آن تبرزنی
با من فقط به زخم زبان حرف می زنی
قصدت برآن شده که به هر قیمتی مرا
زخمی کنی وُ بشکنی از پا بیفکنی
من آن خزان ِ رو شده در باور توام
تو آن بهارِ گم شده ِ ازخاطرمنی
افتادم از نگاهت وُ مطرودم از دلت
مانند لکه ای که بیفتد به دامنی
آب از زلال چشم تَرَم خورد قامتت
تا قد کشیده مثل درختان مازنی
تهمینه ای شدم و در انگاره ات نبود
ما را به شکل وُ شیوه وُ شور ِ تهمتنی
احساس عشق از دل تو کوچ کرده وُ
فرقی نمانده بین تو وُ آدم آهنی
گیرا وُ تلخ بود وداعت شبیه به
ته مانده ی عصاره ی انگور ارمنی
نفرین به من اگر بگذارم که بعدِ تو
پا وا کند به کلبه ی احساس من زنی
صدای شکستن قلبم را نشنیدی چون غرورت بیداد میکرد، اشک هایم را ندیدی چون محو تماشای باران بود، ولی امیدوارم آنقدر در آینه مجذوب نشده باشی که حداقل زشتی دیو خود خواهیت را ببینی، باشد که با دیگران چنان نکنی که با من کرد
سلام دوستای گلم،معذرت میخوام ك اینجا انقد بی روح شده!
تا چند روز دیگه كه اینترنتم وصل شد ی سروسامونی ب اینجا میدم!
ولی با گوشی بهتر از این نمیشه پست بذارم!
.....
منو تنها نذاریناااا"نظر بدین"
دوستون دارم..بووووووووس