من آن درخت خشکم وُ تو آن تبرزنی
با من فقط به زخم زبان حرف می زنی
قصدت برآن شده که به هر قیمتی مرا
زخمی کنی وُ بشکنی از پا بیفکنی
من آن خزان ِ رو شده در باور توام
تو آن بهارِ گم شده ِ ازخاطرمنی
افتادم از نگاهت وُ مطرودم از دلت
مانند لکه ای که بیفتد به دامنی
آب از زلال چشم تَرَم خورد قامتت
تا قد کشیده مثل درختان مازنی
تهمینه ای شدم و در انگاره ات نبود
ما را به شکل وُ شیوه وُ شور ِ تهمتنی
احساس عشق از دل تو کوچ کرده وُ
فرقی نمانده بین تو وُ آدم آهنی
گیرا وُ تلخ بود وداعت شبیه به
ته مانده ی عصاره ی انگور ارمنی
نفرین به من اگر بگذارم که بعدِ تو
پا وا کند به کلبه ی احساس من زنی
شعر از امیر فضلی
|